محل تبلیغات شما



امروز چند تا تلنگر داشتم در مورد معنای زندگی. همون چیزی که وقتی تنها میشی و از قید روزمرگی رها -و گاهی شاید در حین همون روتین های همیشگی زندگیت- از خودت در موردش میپرسی. حداقل برای من و در این روزها اینجوری شده. قبلا هم بود ولی طوفان ورود پسرک به زندگی و مشغول شدن به تامین احتیاجاتی که روز به روز هم بیشتر میشه مدتی این احوال رو به عقب رونده بود. شاید هم تاثیر شروع یه دهه جدید توی زندگی باشه . این روزها و شبها همین که خلوتی دست میده از خودم میپرسم : خب که
من یک کودک دارم. یک پسر 2/5 ساله . همکارم یک نوه داره. یک دختر 5 ساله. به عادت همه مادران سرزمینم که منم ازش مستثنا نیستم ، مهمترین تعریف روزمرگی های من در مورد شیرینکاری های کلامی و رفتاری پسرمه. بارها به خودم قول دادم که دیگه ازش تعریفی توی محل کار نکنم ولی نمیشه انگار ازش تعریف میکنی دلتنگی آدم کم میشه، دیدی که از هرچی دوست داری زیاد تعریف میکنی؟ این همکار گرامی ما اینجور عادت داره که تا من یه نکته بامزه در مورد پسرم میگم اونم دقیقا توی همون موضوع یه

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

♥㋡ دنیای شکلک و عکس فانتزی ㋡♥